جدا کن پیکرم از این همه کابوس ِ هوشیاری
بیا آرام امشب هم، کنارم باش در خوابم
که من هرگز نمی بینم، تو را در اوج بیداری
نوازش کن مرا، ای سایه ی گسترده بر رویا
مرا با خود ببر امشب، ببر آن سو تر از دریا
جدا کن شور عشقم، از دل مغرور محبوبم
نخواهم لحظه ای دیگر، بمانم در دلش پیدا
نوازش کن مرا، ای ابر بغض آلود و بارانی
به پا کن در وجود خسته ام، افکار طوفانی
به سیمایم عطا کن قطره های سرد باران را
که روحم رفته از دستم در این عصیان پنهانی
نوازش کن مرا، ای لحظه های مرده و نمناک
بپوشان چهره ام در زیر آوار سیاه خاک
به یاد روزهای ساده و زیبای پاییزی
دلم را غرق شادی کن در آغاز شبی غمناک
.........
... اسماعیل رضوانی خو ...